دکمهای که «اورهان پاموک» خرید، و بعد بهخاطرش کتوشلوار دوخت!
گزارش اختصاصی گذارنیوز:
زمانی که به نوشتن یک اثر داستانی مشغول میشوید؛ فرایند شکلگیری آن اثر، معمولاً اینطور پیش میرود:
“واقعیت” را دستمایهی اولیهی کارتان قرار میدهید، به کمک “خیال” چیزهایی به “واقعیتِ جهانِ واقعی” افزوده یا از آن کم کرده و به داستانتان شاخ و برگ میدهید؛ به کمک “احساس” و به سبک و سیاق خودتان، رنگآمیزیاش میکنید؛ مدتی به “چکشکاری”اش از جهاتِ گوناگون میپردازید و آنگاه محصولِ نهایی را [که دیگر نسبتِ چندانی با “واقعیتِ جهانِ واقعی” ندارد و حالا دیگر میتوان آنرا “واقعیتِ داستانیشده” نامید] در برابرِ خواننده قرار میدهید.
درحقیقت؛ میتوان اینطور گفت که برای نوشتن یک اثر داستانی، به واقعیت؛ ارزش افزودهای میدهید که دیگران حاضرند در برابر آن بهایی به شما بپردازند که در برابرِ واقعیتِ صرف، حاضر به پرداختِ چنین بهایی نبوده و نیستند.
اما «موزهی موزهی معصومیتِ اورهان پاموک» حکایتِ دیگری دارد. خانهای قرمزرنگ در محلهی «بیاوغلو»ی استانبول (و در مجاورت «خیابان استقلال»، در نزدیکیِ «میدان تقسیم») بهسانِ دکمهای عمل کرده است که بهخاطرِ در اختیار داشتنش، مناسب تشخیص دادهاید کتوشلواری برای آن بدوزید و به تن کنید! [رمانی به بهانهاش بنویسید و منتشر کنید!].
خودِ «اورهان پاموک» (نویسندهی ترکِ برندهی جایزهی نوبلِ ادبیِ ۲۰۰۶) دربارهاش اینطور گفته است: «موضوع این نبود که من یک کتاب موفق نوشته باشم و بعد فکر کنم که حالا میتوانم موزهای هم بر مبنای این کتاب درست کنم. نه!… وقتی دخترم کوچک بود، هر روز او را به مدرسه میبردم و هر روز از برابر یک ساختمان عبور میکردم که نبش یک خیابان قرار داشت. ناگهان، فکری عجیب به سرم راه پیدا کرد که داستانی دربارهی این خانه بگویم. به همین دلیل؛ آن را خریدم و شروع به نوشتن کردم!».
.
میتوانید صرفاً “یک نویسنده” باشید [و غیرِ آن، نمیتوانید چیزِ دیگری باشید]. کمااینکه میتوانید صرفاً “یک تاجرپیشه” باشید [و غیرِ آن، نمیتوانید چیزِ دیگری باشید]. اما در برخی موارد؛ در کُنهِ روح و شخصیت شما؛ هم “یک نویسنده” و هم “یک تاجرمآب” حضور دارند و زندگی میکنند که شما را قادر میسازند میانِ پدیدههای بهظاهر نامتجانس، تجانسی کمتر مشاهدهشده اما سازنده یافته و آن را به مرحلهی اجرا درآورید.
.
«پاموک» یک چنین کسیست!… او در حینِ پیادهرویهای روزانهاش، خانهای در قلبِ توریستیترین منطقهی استانبول [و محاصرهشده توسطِ بسیاری عتیقهفروشیهای ترک که محل مراجعهی توریستهای اروپایی و غیراروپایی هستند] خریداری میکند و تصمیم میگیرد “عتیقهفروشی سنتی” را به ترازی بالاتر از آنچه هماکنون هست ارتقاء دهد.
برای دستیابی به چنین مقصودی؛ چه بهتر از اینکه رمانی درباره و به مرکزیتِ “وعدهگاهِ عشقی ممنوع” و نیز “اشیائی معنادار در یک رابطهی عاشقانه ” نوشته شود که در مرکزِ روابطِ یک مرد و زنِ دههی هفتادیِ طبقهی متوسطِ استانبولنشین (و چه جالب که در مرکزِ جغرافیای توریستیِ استانبول!) قرار داشته باشد و بتواند ذهنِ کنجکاو و برانگیختهی هر خوانندهاش را به تماشای آن وعدهگاه، و آن اشیاء ترغیب کند و او را از هرکجای جهان، به استانبول و آن “نمایشگاهِ اشیاء” بکشاند؟!
پس آن خانه را میخرد. و از عتیقهفروشهای مجاور، شروع به خریداری وسایلی میکند که میتواند هرکدامشان را به یکی از شخصیتهای اصلی و فرعی رمانی نسبت دهد که فعلاً در عالم خیالش موجودیت دارند!
“فکرِ بکر”ی که “دو محصولِ جداگانه اما همپیوند” خواهد داشت که هرکدام به فروش و درآمدزاییِ آن دیگری کمک خواهد کرد.
نخست “رمان”ی دربارهی عشق پنهانی و خیانتآلودِ مردی از طبقهی مرفه، به زنی از طبقهی فقیر (ایدهای کهنه و قدیمی در ادبیات داستانی اما همچنان و تا همیشه، جذاب و پرفروش)؛ و سپس “موزه”ای که بسیاری از جزئیاتِ این رابطهی عاشقانهی پنهانی و خیانتآلود (میان «کمال» و «فسون») را به معرض نمایش بگذارد هرچندکه لزوماً ربطی به واقعیت نداشته باشند!
پس؛ وقتی در استانبول به تماشای “موزهی معصومیت” میروید؛ انتظار نداشته باشید که حتا یککدام از ۴۲۱۳ تهسیگاری که بر یکی از دیوارهای هالِ ورودی موزه میبینید؛ حتماً به لبهای اغواکنندهی «فسون» خورده و متعلق به او باشد. کمااینکه انتظار نداشته باشید «کمال»، با دقت و وسواسی تحسینبرانگیز، یکایکشان را جمعآوری کرده، تاریخ زده و حتا مختصاتِ جغرافیایی آن را یادداشت کرده باشد [هرچند روی فیلترِ تعدادی ازشان، آثاری از رژِ لبی قرمزرنگ خودنمایی کند و اینگونه وانمود شده باشد که متعلق به «فسون» است!].
یا انتظار نداشته باشید که این؛ دقیقاً همان پیراهنِ زنانهای باشد که “فسون” میپوشیده است. اما اگر رمان را خوانده و به بازدیدِ موزه هم رفتهاید؛ از “پاموک” بپذیرید که این همان پیراهنِ گلداریست که اغلبِ اوقات «فسون» میپوشیده و در این خانه به دیدارِ «کمال» میآمده است!
یا انتظار نداشته باشید که این اتاقِ کوچکِ زیرشیروانی؛ واقعاً همان اتاقی بوده باشد که «کمال»، داستان آشنایی و عشق خود با «فسون» را برای «پاموک» روایت میکرده و همان اتاقیست که بارها و بارها وعدهگاهِ این دو زوجِ عاشق و دلشیفته بوده است. یا نخواهید که این چمدان که میبینید؛ همان چمدانی بوده باشد که «فسون» لباسهایش را در آن قرار میداده، و با خود میبرده یا میآورده است.
حتا به این دیوارنوشته هم که با قاطعیت اطلاع میدهد «پاموک» در همینجا مینشسته و به روایتِ «کمال» گوش فرامیداده، دل خوش نکنید!
اما اگر میخواهید در “اوهام” و “جهانِ واقعیتِ داستانیشدهی یک نویسنده” شریک شوید و همچون او، در آن “حاضر و ناظر” باشید؛ و به هماناندازه که او از نوشتن دربارهی آنها لذت برده است، از تماشای یک به یکِ آن وسایل در هر سهطبقهی موزه لذت ببرید و خود را “در مرکزِ تمامیِ رویدادیِ رمان” و “حاضر در همان لحظات و همان موقعیتها” (که دو شخصیتِ اصلی حضور داشتهاند) حس کنید؛ این لطف را در حق خود بکنید که چنین نکتهسنجیهایی را نادیده بگیرید.
چراکه در غیر اینصورت؛ خودتان را بابتِ پرداختِ بهای ورودیِ ۵۵ لیری (برای اتباع ترک، یا ۱۱۰ لیری برای شهروندانِ غیرترک)؛ آنهم فقط و فقط برای تماشای وسایل و عتیقهجاتی که میتوانستید بدون پرداختِ حتا یک لیر، در کثیری از عتیقهفروشیهای مجاورِ موزه تماشا کنید؛ سرزنش خواهید کرد!
میتوانید مثلِ من؛ خودتان را اینگونه قانع کنید:
حضور در “جهانِ خیالیِ یک نویسنده”، که در تمامِ مدتِ نوشتن، ناچار بوده است آن را “واقعی” فرض کند؛ بهمراتب ارزشمندتر و گرانبهاتر از حضور در “جهانِ واقعی”ست که حضورِ در آن مستلزم پرداختِ هیچ بهایی نیست چون واجدِ هیچ “ارزشِ افزوده”ای هم نیست!
درعینِحال؛ این فرصت برایتان فراهم است که در زمانِ بازدید از «موزهی معصومیت»؛ نسخهی ارژینالِ رمان را (به ترکی یا هر زبان دیگر) همراه داشته باشید تا از پرداختِ هزینهی ورودی معاف شوید. چراکه هر نسخه از کتاب ارژینال، یک قطعه بلیط بازدید رایگان هم در خود دارد که به آن ملحق شده است (نسخهی فارسی هم ممکن است با اغماض پذیرفته شود).
و توجه داشته باشید که:
- موزه در روزهای دوشنبه (روز عید قربان، و روز نخست ماه رمضان) تعطیل است.
- ساعات بازدید ۱۰ صبح تا ۱۷.۳۰ دقیقهی بعدازظهر است.
- در روز پنجشنبه (استثنائاً) ساعات بازدید از ۱۰ صبح تا ۲۰.۳۰ دقیقهی شب است.
- در ازای پرداخت مبلغی اندک؛ یک راهنمای صوتیِ چندزبانه هم در اختیارتان قرار میگیرد.
اما اگر اطلاعات بیشتری از نشانی این موزه خواسته باشید؛ باید اضافه کنم که:
موزهی معصومیت در منطقهای بین خیابان استقلال (istiklal) و منطقهی توپخانه (Tophane) در محلهی فیروزآقا (Firuzağa)، در خیابان چوکورجوما (Çukurcuma) در ساختمانی سه طبقه و قدیمی واقع شده.
کافیست پشت به “میدان تقسیم” و رو به خیابان “استقلال” بایستید. در “گوگلمپ” گوشیتان تایپ کنید masumiyet muzesi. و آنگاه؛ با راهنمای گوگل؛ خودتان را از مسیرِ چند کوچهی پیچ در پیچ (و در کمتر از ۸ تا ۱۰ دقیقه) به موزه برسانید. ساختمان قرمزرنگی که در سال ۱۹۷۸ ساخته شده، اما در سال ۲۰۱۲ (چهارسال بعد از نوشته و منتشرشدن رمان) به عنوان موزه افتتاح شده است.
دربارهی “اورهان پاموک” هم بد نیست بدانید که:
“پاموک” در سال ۱۹۵۲ و در یک خانوادهی مرفهِ ساکن استانبول بهدنیا آمده؛ در رشتهی معماری تحصیل کرده؛ برای اینکه دوران خدمتِ اجباری سربازیاش را به عقب بیندازد، در یک دورهی روزنامهنگاری در دانشگاه استانبول ثبتنام کرده؛ آنقدر جذب این رشته شده که از ادامهی تحصیل در معماری صرفنظر کرده؛ نویسندگی را در اوایل ۱۹۷۰ شروع و اولین رمانش را هم به نام «آقای جودت و پسران» در سال ۱۹۸۲ منتشر کرده؛ در ۲۰۰۶ برندهی جایزهی ادبی نوبل شده و دوسالِ بعد، رمانِ «موزهی معصومیت» را منتشر کرده است.
.
«رمان ـ موزهی معصومیت» یکی از منحصربهفردترین و قابلاشارهترین موارد در جهانِ ادبیاتِ داستانیست که “ادبیات” و “کسبوکار” را به هوشمندانهترین شکلِ ممکن، در پیوندِ با یکدیگر قرار میدهد بی آنکه به جایگاهِ ادبیِ نویسندهاش خللی وارد کند. بدینگونه است که میتوان چنین گفت و چنین توصیهی غیرمعمولی کرد که: نخست به تماشای «رمان» بروید و آنگاه «موزه» را بخوانید!
اما اگر همین حالا در استانبول و (مثلِ بیشترِ توریستهای ایرانی) در نزدیکیِ میدانِ تقسیم ساکن هستید؛ و تاکنون «رمانِ موزهی معصومیت» را نخواندهاید، مهم نیست. همینکه موزه را ببینید؛ قطعاً در بازگشت به ایران، رمان را خریده و خواهید خواند!
پس رو به خیابان استقلال و پشت به میدانِ تقسیم بایستید و آمادهی قدمزدنی لذتبخش و تجربهای بیتکرار شوید. در گیشهی فروشِ بلیط، کسی انتظارتان را میکشد. که میتوانید ازش بخواهید روی بلیطتان (یا بهقول ترکها “بیلت”تان) مهری بزند که الگوبرداریشده از یک گوشوارهی «فسون» است.